عشق سه ساله ی من
سه سال پیش در چنین روزی خداوند عشق را به ما هدیه داد
این عشق را بارسین نام نهادیم.
شکر که بعد از سه سال هم بارسین و هم عشقمان در حال رشد است .
سه ساله که در تلاشم هر روز پیشرفت کنم تا روزهام شبیه هم نشه.
مامانی و بابایی تلاش میکنن تا پدر و مادر نمونه ایی باشن و یه زندگی خوب رو برام فراهم کنن منم ناامیدشون نکردم و براشون یه دختر مهربونو باهوشو شیرین زبون بودم وسعی کردم موجبات خنده رو براشون فراهم کنم.
سه ساله که در کنار هم هستیم با هم نفس میکشیم و با هم زندگی رو تجربه میکنیم اونا خودشونو به اندازه من کوچیک میکنن ،به زبون من حرف میزنن تا همبازی من بشن و کودکی من رو بسازن و من همه اینهارو میبینم و میفهمم .تو این سه سال خیلی پیشرفت کردم اینو از حرفای مامان و بابام فهمیدم چون منو دائما باهوش ،خارق العاده ،شیرین زبون و زیبا خطاب کردن و همیشه برام دنبال بهترینا بودن .
امسال جشن تولدم بدلیل نبودن مامان جون در بینموم و همینطور مصادف شدن شب تولدم با شب نوزدهم ماه رمضان به پیشنهاد بابا پژی سه نفره اونم بیرون از خونه برگزار شد یه جشن تولد بارسینی و مامانی و بابایی بود.باتفاق هم رفتیم سرزمین عجایب و کلی خوش گذروندیم و از اونجایی که عاشق آرایش کردن و رنگ بازی هستم صورتمو نقاشی کردمو و یه عکس یادگاری هم گرفتم و در آخر هم شام رو بیرون خوردیم و با چشمای خواب آلود برگشتیم خونه و یه جشن سه نفره ی خوب و به یاد موندنی را با هم گذروندیم
البته چند شب قبل از شب تولدم شام خونه مامان جونینا دعوت بودیم و بیخبر از همه جا خاله ناهید و ندا و الهام و بابا جوونو عموحمید ما رو غافلگیر کردن و با یه کیک خوشگل و خوشمزه و هدایای خوبشون بازم ما رو شرمنده کردن. دوستتون دارممممم
همینطور عمه ندا جون که از یک ماه قبل زحمت کادوی منو کشیده بود و تو مسافرتی که باهاشون رفته بودیم شمال خیلی به دردم خورد و کلی کارتون باهاش تماشا کردم.
در آخر یک تشکر دخملونه از بابا پژمان مهربونم:
اگر تمام شیطنت ها و خواسته های کودکانه ام را و تمام شب بیقراری هایم را کنار بزنی و به عمق وجودم برسی با همین تجربه کوتاه سه ساله ام میگویم : اگر بار دیگر و صد ها بار دیگر هم به دنیا بیایم دوست دارم که دخترت باشم و بمانم و دوستت دارم همیشه و همیشه و همیشه و با زبونی که خودت میگی خیلی شیرینه میگم تو بهترین و خوشتیپ ترین و خوشگل ترین و باحالترین بابای دنیایی...