خداحافظ مادر بزرگ خوبم
بارسینم ، گل قشنگم ، عزیز دل مامان ،
امروز بعد از 9 ماه بدترین روزهای زندگیم دوباره تصمیم گرفتم برات بنویسم ، امروز تصمیم گرفتم باهات دردو دل کنم و این بغض 9 ماهه رو برات بشکونم ، برات بگم از غم بد و لعنتی بی مادری ،از این درد بی درمون که هیچ چی جاشو پر نمیکنه ، چقدر دلم میخواست میتونستم یه جوری این دردو به زبون بیارم که دلم راحت بشه ولی هیچ وقت فکر نکنم بتونم ،دلم میخواست بلند بلند گریه کنم تا شاید یه کم آروم بگیرم ولی با وجود تو نتونستم دلم میخواد برات بگم که چقدر این روزا بغض داشتمو بخاطر تو نتونستم خالیش کنم شاید اینم از خواست خدا بوده که بخواد زیاد دلتنگی نکنم ، آخه اینو میدونی که خدا هر کاری دلش بخواد میتونه بکنه همونطور که مامان جونو با تمام تلاشی که براش کردیم که بمونه از ما گرفت....
آره درست یک هفته مونده بود به تولد دوسالگیت که مصادف میشد با اول ماه رمضون متوجه شدیم که مامان جون به یه بیماری لاعلاج (سرطان خون) مبتلا هستش و با تمام دوندگی و تلاشی که براش کردیم از بهترین دکترها و داروها گرفته تا پیوند مغز و استخوان به نتیجه نرسیدیم که نرسیدیم و مامان جون بعد از 7 ماه مثل یه گل جلوی جشمامون پر پر شد و دست تو دست مامانی در حالی که براش اشهد میگفتم و سوره یاسین میخوندم روز پنج شنبه 19 بهمن ماه سال 1390 ساعت 10 صبح در سن 49 سالگی برای همیشه از پیشمون رفت .
مامان جونی که عاشقانه دوستت داشت و واسه دوست داشتن تو حد و مرزی نداشت ، مامان جونی که همیشه میگفت دلم میخواد شکممو پاره کنم و بارسینو بذارم توش تا از عشقش آروم بشم ، مامان جونی که از گریه تو گریش میگرفت و با خوشحالی تو تو دلش قند آب میشد، مامان جونی که از صبح ساعت 7 تا 4 بعد از ظهر شما رو از خود من بهتر نگه میداشت ، مامان جونی که اول صبح تا شما رو خواب از من میگرفت سریع همون جا از لبت بوس میکرد و میگفت آخیش جونمممممممممم ، مامان جونی که نتونست به آرزوهاش برسه و آرزو به دل از دنیا رفت.
آره عزیزم دیگه مامان جون نداری و چون هنوز کوچیکی و نمیتونی مثل ما دلتنگیتو به زبون بیاری دائماً این روزا برای هر چیزی بهونه میگیری ، من که میدونم شما هم دلت مامان جونو میخواد، هر جا یه خانمی شبیه مامان جون میبینی میری میچسبی بهش و زل میزنی به چشاش و ته دلت میدونی که این خود مامان جون نیست ،ولش کنیم اصلاً دوست ندارم و نمیتونم بیشتر این برات بنویسم ،انگار میخوام خفه بشم و بازم این بغض لعنتی داره میاد سراغم ،فقط از خدا میخوام که هیچ کسو با گرفتن مامانش اونم تو جوونی امتحان نکنه که خیلی خیلی سخته .
انشاء ا.. که روحش شاد باشه