بارسین بارسین ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

بارسین زیبای من

خداحافظ مادر بزرگ خوبم

1392/1/31 2:38
نویسنده : ویدا
2,730 بازدید
اشتراک گذاری

بارسینم ، گل قشنگم ، عزیز دل مامان ،

امروز بعد از 9 ماه بدترین روزهای زندگیم دوباره تصمیم گرفتم برات بنویسم ، امروز تصمیم گرفتم باهات دردو دل کنم و این بغض 9 ماهه رو برات بشکونم ، برات بگم از غم بد و لعنتی بی مادری ،از این درد بی درمون که هیچ چی جاشو پر نمیکنه ، چقدر دلم میخواست میتونستم یه جوری این دردو به زبون بیارم که دلم راحت بشه ولی هیچ وقت فکر نکنم بتونم ،دلم میخواست بلند بلند گریه کنم تا شاید یه کم آروم بگیرم ولی با وجود تو نتونستم دلم میخواد برات بگم که چقدر این روزا بغض داشتمو بخاطر تو نتونستم خالیش کنم شاید اینم از خواست خدا بوده که بخواد زیاد دلتنگی نکنم ، آخه اینو میدونی که خدا هر کاری دلش بخواد میتونه بکنه همونطور که مامان جونو با تمام تلاشی که براش کردیم که بمونه از ما گرفت....

آره درست یک هفته مونده بود به تولد دوسالگیت که مصادف میشد با اول ماه رمضون متوجه شدیم که مامان جون به یه بیماری لاعلاج (سرطان خون) مبتلا هستش و با تمام دوندگی و تلاشی که براش کردیم از بهترین دکترها و داروها گرفته تا پیوند مغز و استخوان به نتیجه نرسیدیم که نرسیدیم و مامان جون بعد از 7 ماه مثل یه گل جلوی جشمامون پر پر شد و دست تو دست مامانی در حالی که براش اشهد میگفتم و سوره یاسین میخوندم روز پنج شنبه 19 بهمن ماه سال 1390 ساعت 10 صبح در سن 49 سالگی برای همیشه از پیشمون رفت .

مامان جونی که عاشقانه دوستت داشت و واسه دوست داشتن تو حد و مرزی نداشت ، مامان جونی که همیشه میگفت دلم میخواد شکممو پاره کنم و بارسینو بذارم توش تا از عشقش آروم بشم ، مامان جونی که از گریه تو گریش میگرفت و با خوشحالی تو تو دلش قند آب میشد، مامان جونی که از صبح ساعت 7 تا 4 بعد از ظهر شما رو از خود من بهتر نگه میداشت ، مامان جونی که اول صبح تا شما رو خواب از من میگرفت سریع همون جا از لبت بوس میکرد و میگفت آخیش جونمممممممممم ، مامان جونی که نتونست به آرزوهاش برسه و آرزو به دل از دنیا رفت.

آره عزیزم دیگه مامان جون نداری و چون هنوز کوچیکی و نمیتونی مثل ما دلتنگیتو به زبون بیاری دائماً این روزا برای هر چیزی بهونه میگیری ، من که میدونم شما هم دلت مامان جونو میخواد، هر جا یه خانمی شبیه مامان جون میبینی میری میچسبی بهش و زل میزنی به چشاش و ته دلت میدونی که این خود مامان جون نیست ،ولش کنیم اصلاً دوست ندارم و نمیتونم بیشتر این برات بنویسم ،انگار میخوام خفه بشم و بازم این بغض لعنتی داره میاد سراغم ،فقط از خدا میخوام که هیچ کسو با گرفتن مامانش اونم تو جوونی امتحان نکنه که خیلی خیلی سخته .

انشاء ا.. که روحش شاد باشه

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان امیرعطا
31 فروردین 92 2:41
سلام ویدا خانوم.من مامان 1 نی نی وبلاگی بنام امیر عطا هستم.خیلی متاثر شدم.بهتون تسلیت میگم.نمیدونم حکمتش چیه که امروز که من هم یاد مامان مهربونم بدجوری دلمو به درد آوردهپست شمارو ببینم و.... غم تون رو می فهمم چون چن ساله با تمام وجودم لمسش می کنم. شاکر خدا باشین که حداقل مامانتون فرزند دلبندتونو دیدن.مامان من حتی تو عروسیام هم نبود.تو تمام لحظات خوش زندگی حسرت بودنش همیشه باهامه.خدا صبرتون بده.اشک چشام اجازه بیشتر نوشتن نمیده!اگه دوس داشتین با هم در ارتباط باشیم.خوشحال میشم سری به سایت پسرم بزنین.


مامان امیرعطا
31 فروردین 92 4:28
مرسی که خوندینش. درد و دل آرومم می کنه. شما هم زیاد نریز تو خودتون.اگه دوس داشته باشین پیام بذارین من حتما میخونم. راسستی کلمه" عروسی ام " چسبیده به هم و بد خونده میشه. من 1بار عروسی کردم نه بیشتر.
زهرا
31 فروردین 92 12:43
عزیزدلم امیدوارم غم آخرت باشه نمیدونم چی بگم فقط ازخدابرای خانواده تون صبرمیخوام من از2سالگی بارسین وبتونولینک کردم وهرروزبه امیدپست جدیدمی اومدم ولی..... خدابهتون صبرصبرصبربده
خاله الی
31 فروردین 92 13:52
سلام. بارسینم اگه شما نبودی ما هیچوقت نمی تونستیم غم از دست دادن مامان جون تحمل کنیم. خوشحالم و خدا رو شکر می کنم که شما هستی و با خنده های قشنگت دل مارو آروم می کنی خیلی دوست دارم عشقم
عمه نسی
2 اردیبهشت 92 13:07
مرسی عزیزم
مامان آرادخان
2 اردیبهشت 92 13:36
سلام تسلیت میگم باتمام وجودم انشالله روح مامان عزیزت در آرامش باشه و همیشه با صبرتون بهش ارامش ببخشین. خیلی متاثر شدم نمی تونم بگم درکتون میکنن ولی توی غمتون شریکم. خدارا شکر کن که گلی مثل بارسین داری و همسری در کنارت اگر تنها بودی سختتر بود پس سعی کن در کنار گلهای زندگیت این غم را بکاهی .
خاله رضوان
4 اردیبهشت 92 15:51
salam vida jon khili sakhte mifahmamet manam vaghti pedaram mord hamin hesa dashtam yani hanozam daram hamishe to zendegim kam meyaramesh hich chizi jaye pedar madara nemigire vali kari nemishe kard movazebe khodet va barsin jonam bash
مامان آروین (مریم)
7 اردیبهشت 92 14:45
سلام ویدا جون از اوایلی که شروع کردم به وب نوشتن ، با شما آشنا شدم و شما رو لینک کردم که دوست خوبی برای هم باشیم ...... اما هر وقت میومدم سراغتون آپ نبودین .... چند ماه گذشت خبری ازتون نبود ، نگرانتون شدم تا اینکه با وب امیرسام خان آشنا شدم و متوجه شدم با شما نسبتی دارند ..... از مامان امیرسام احوال شما رو گرفتم گفت : قبلا ویدا سرکار بوده و چون مامانش مریضه نتونسته از بارسین جون مواظبت کنه ویدا هم نتونسته سرکار بره و پیش بارسین جونه .............. امروز اومدم دوباره عکسای قدیمی بارسین جون رو نگاه کنم ، دیدم اومدین .................. خیلی متاثر شدم .... هیچی نمیتونم بگم جز اینکه از خدا براتون فقط صبر بخوام ........... وقتی بهش فکر میکنم دیوونه میشم ............... همیشه از خدا میخوام که روح مادر مهربونتون شاد باشه .................... الهی که مابقی عمرت به عمر بارسین جون اضافه بشه ............... ببخشید بغض گلویم رو گرفت و فعلا نمیتونم چیزی بگم .......
عاطفه مامان الای
7 اردیبهشت 92 23:32
سلام به ویدا خانم گل ودختر نازش بارسین غم آخرت باشه منم مثل تو هستم دخترم 65 روزش بود مامانم فوت کرد بابام هم وقتی دخترم 7 ماهه بود فوت کرد من قبلا براتون پی ام گذاشتم هفته پیش نظر مخفی بود حتما ندیدیدشما رو لینک کردم 2 ماهه پیش من هم بیا من وشما بیشتر همدیگه رو درک میکنیم تو کامنت قبلی که مخفی بود من حسابی نصف شبو بود گریه کردم هم برای تو هم برای خودم.گل من به وبلاگ سیب سبز من هم بیا خواستی لیتکم کن www.elana.niniweblog.com
عمه نسی
8 اردیبهشت 92 9:35
عزیزم خدا مامان جونت و رحمت کنه . امیدوارم که همیشه سلامت و شاد باشی و سایه پدرو مادرت بالای سرت باشه بارسینم
مامان بهی
12 اردیبهشت 92 11:02
ای جانم عزیزممممممممم تسلیت می گم بهتون غم آخرتون باشه من خیلی نگران بارسین کوشولو بودم همیشه بهتون سر می زدم و از نبودنتون نگران خیلی سخت عزیزم خیلی
مامان ریحان عسلی
17 اردیبهشت 92 1:09
سلام خیلی ناراحت شدم خدا رحمتشون کنه بعد مدتها اومدم دیدم آپی فکر هر چیزیو کردم علت غیبتتون باشه الا این قضیه امیدوارم غم آخرت باشه منم دی ماه 91 مادرشوهرمو از دست دادم وخوب میدونم از دست دادن یه عزیز چقدر سخته هنوز که هنوز خواهرشوهرم تو خودشه و نتونسته این قضیه رو هضم کنه فقط از خدا برات طلب صبر می کنم امیدوارم که سایه ات بالا سر بارسین جون باشه واسه مامان نازنینتم فاتحه خوندم
رها
25 اردیبهشت 92 10:39
سلام مامان بارسین بارسین معنیش چیه؟ خیلیییییییییییییییی نازه چه موهای فرفری قشنگی داره خانوم خوشگله
مهدی احمدی
29 اردیبهشت 92 21:34
با سلام . ضمن عرض تسلیت خدا به شما صبر دهد و پدرتان را برای شما نگه دارد واقعاً سخته برای بارسین خانم هم آرزوی بهترینها رو دارم


خیلی ممنون و امیدوارم هر چه زودتر حال مادر شما هم بهتر شود
آيسان
17 تیر 92 18:34
سلام مامان بارسين... واقعا ناراحت شدم اميدوارم غم آخرتون باشه و ديگه از اين اتفاقاي ناگوار براتون نيوفته... كمي دركتون ميكنم واقعا غم از دست دادن عزيزان سخته ! باز هم شما مدت زيادي مادتون رو ديديد اما من چي بگم كه حتي نتونستم مدرسه رفتن خواهرمو عزيزمو ببينم خدابهتون صبر بده
علی
12 شهریور 92 22:37
محترم خانم عزیزم تو همیشه در قلب من و پسرم زنده هستی . تو زن بسیار زیبا و قوی بودی.من هیچوقت رفتنت را باور نکردم .از خدا برای دخترای گلت و اقا پرویز مهربون طلب صبر می کنم. غم از دست دادن عزیزی مثل تو خیلی سخته .وجمله پیدا نمی کنم که بگویم که شاید کمی دختر گلت رو اروم کنه. از خدا میخوام هیچ دختری رو با گرفتن پدر یا مادرش امتحان نکن.من هم عزیز از دست دادم .گریه امانم نمی ده نمی تونم بیشتر از این برایت بنویسم .

مرسي مهناز جون خدا باباي شما رو هم بيامرزه عزيزم ، ممنون كه به وبلاك بارسين سر زدي
سمانه مامان صدرا
20 شهریور 92 17:13
15ساله بودم که مادرم سرطان غدهای لنفاوی گرفت چه روزهای تلخ وکشنده برما میرفت .ما هرروز می مردیم.تا اینکه خدا باردیگر منت برسرماگذاشت واو بعد از دردهای طاقت فرسا وجانکاهی که کشید سلامتی خودش را بازیافت.وحالا من با تو خواهر گلم همدردی میکنم وازخداوند صبر را برای شما ونازنین دخترت خواستارم.درپناه حق


ممنون عزيز دلم اميدوارم سايه ي مادر عزيزتون هميشه بالا سرتون باشه خيلي قدرشو بدونيد
فائزه
29 مهر 92 9:58
عزیزم ویدا جان همینطور که ایشون بهترین مادر برای شما بودن و خاطرات خوبشون همیشه با همه هست، توهم بهترین مادر برای دختر گلت میشی و راه رسم قشنگ زندگی کردنو بهش یاد میدی، به امید اینکه بهترین روزا رو در کنار همسر و دخترگلت تجربه کنی.