بارسین بارسین ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

بارسین زیبای من

ما اومدیم با یه عالم شیرین زبونی

1392/11/4 1:35
نویسنده : ویدا
1,945 بازدید
اشتراک گذاری

خانم ، زیبا، نفس ،عشق ، هستی ، وجود ، قلب ، بهار !

من…

عاشق نیستم! فقط گاهی حرف تو که می شود دلم مثله این که تب کند سرد و گرم می شود داغ می شود آب می شود....

بالاخره یه فرصت پیدا کردم بشینم از احوالات این چند ماه گذشته​ی عروسکم بنویسم.

بله بارسین خانم ما سه سال و شش ماهه شد و دیگه واسه ی خودش خانومی شده توی این چند ماهه گذشته کلی کارا و رفتارهاش تغییر کرده دیگه کاراش رو حساب شده تر انجام میده و بسیار دختر حرف گوش کنی شده . همچنان با جملاتش ما رو سوپرایز می کنه این روزا دخملم انقدر حرفای جالبی میزنه که به وضوح بزرگتر شدنشو دارم میبینم ،

توی این چند ماه گذشته بارسینم مشغول کلاسای خلاقیت خانه اردیبهشت بود، تقریباً دو ترم و کامل رفت و برای ترم سوم باید کلاس مفاهیم ریاضی رو میرفت که احساس کردم با تمرینایی که خودم تو خونه باهاش کار میکنم تمام مفاهیم کلاسو بلده و کلاس براش خسته​کننده ست. این هشداری بود برام که کمتر آموزش بدم تا زمانی که وارد مدرسه شد چیزی برای یاد گرفتن داشته باشه.

تو این مدت دو تا از پروژه هایی که آرزو داشتم انجام بدم رو عملی کردم:

1-      مهد کودک گذاشتن عشقم ( البته برام این مهم بود که بدون من بتونه بمونه که خدا رو شکر با وجود تمام سختیهای که برای من داشت از جمله اینکه یک ماه تمام  از صبح تا ظهر کنارش توی مهد موندم تا بالاخره عادت کرد و الان خدا رو شکر خیلی راحت ازم جدا میشه و البته دخملی مامان خیلی شاهانه مهد میره صبحها تازه ساعت 11 میریم و ساعت 2 هم برمیگرده ، البته فکر میکنم اینطوری خیلی بهتره چون هم خوابش کامل میشه هم اینکه میتونه چند ساعتی در کنار دوستاش هم بازی کنه و هم آموزش ببینه و خدا رو خیلی شاکرم بابت موفقیتم در این مورد )

2-      پایان شب ادراری (البته یه روزایی که مامانی تنبلی میکنه و نصفه شب برای جیش بیدارت نمیکنه آبیاری داریم)

تو خونه هم بیشتر به دوره​ی فلش​کارت​های صد آفرین و کتاب​خوندن و CDدیدن مشغوله و البته بازی با اسباب​بازی​هاش که هر روز یه سناریوی جدید می​چینیم و بازی می​کنیم. توی دفتر نقاشی​ش دوتایی نقاشی می​کشیم ، تمام رنگها رو به فارسی و انگلیسی بلده و همینطور اعداد رو میتونه تا بیست به فارسی بشمره و تا ده به انگلیسی و  همین​طور ABCD….  را با آهنگ مخصوص خودش کامل میخونه و چند تا از حیوونا رو به انگیلیسی میگه. کانال های Persian toon و Baby TV و MBC3 رو هم خیلی دوست داره و می​بینه.  

این روزها بیشتر تو خونه هستیم به خاطر آلودگی شدید هوای تهران اصلا جایی نمیریم و دخملی هم بیشتر سر گرم نگاه کردن سی دی های مختلف میشه بعد هم نقاشی و بعد بازی کردن که وا ویلا همه چی رو میریزی و با همه چی بازی میکنی

رفتارش خیلی بهتر شده یه مدت خیلی بهانه گیر شده بود .لی خدا رو شکر الان خیلی بهتر شده

دقیقا مثل آدم بزرگها حرف میزنه و جدیداً همش میگه مامان من خیلی باهوشم مگه نه و من بلهههههههههههههههه

برای من شروع میکنه به قصه گفتن و اینکه یکی بود یکی نبود یه روز مامان سیندرلا رفت خرید کنه و گفت در و برای هیچکی باز نکن ،آقا گرگه اومد گفت منم مادرت و درو سیندرلا باز کرد و آقا گرگه اومد شنگول و منگول و خورد و قصه ما بسر رسید کلاغه به خونش نرسید ..... و اینکه همه ی قصه هایی که شنیدیو با هم ادغام میکنی و طی یک قصه برای ما تعریف میکنی که اینم یکی از هنراته عشقم

وقتی عصبانیم میکنه بعدش یه قیافه مظلوم به خودش میگره میاد میشنه رو پام شروع میکنه به صحبت کردن با من و همش میگه من خیلی دختر بدی بودم که شما رو ناراحت کردم و من میگم نه ناراحت نشدم و دوباره اصرار و اصرار که چرا من دختر بدی بودمو و من خوب آره چرا دختر بدی بودی و اون در جواب من کی دختر بدی بودم؟؟؟؟؟؟؟؟

و یه وقتایی هم لجبازی یا نمی دونم یکدنده بازی در میاره و دوست داره حرف حرف خودش باشه و میشه

دوست داره همه کارها رو خودش انجام بده

حرف زدن​ش خیلی بامزه شده و بعضی وقت​ها یه کلمات و جملاتی می​گه که واقعاً برامون عجیبه.

رفته بودیم داروخونه یه رژ لب پشت ویترین دید بلند داد زد و گفت مامانی این رژ لبا مال مامانست بچه ها که هنوز کوچیکن نباید از اینا بزنن لباشون خراب میشه وقتی بزرگ شدم اون وقت می​زنم و اینکه با این حرف همه بلند زدن زیر خنده و منم که خجالتتتتتتتتتت!

چند روز پیش داشت کارتون نگاه میکرد یک​دفعه پژمان گفت بارسین نگاه کن نگاه کن اسب ،بارسین  یه کم به پژمان نگاه کرد گفت: بابا جان ببخشیدا ولی این الاغه !

براش یه مسواک جدید خریده بودم داده بودم دستش ،گفت مامان پی پی دارم گفتم بدو برو دستشویی تا من بیام بعد از چند دقیقه فکر کنم دو دقیقه بیشتر نشد رفتم دیدم به به با مسواکشو پیپیش چه کارایی که نکرده و خلاصه از بعدش نگم بهتره فقط اینکه داد و جیغ منو و گریه بارسین خانم .. و بعد از اون فقط کافیه ازش بپرسیم با مسواکت چیکار کردی اونوقته که ماجرا رو با چه آب و تابی تعریف میکنه

رفته بودیم کنسرت محسن یگانه ( به مناسبت تولدم) از وقتی رسیدیم اونقدر شادی کرد که همه داشتن بهش میخندیدن و مثل بقیه داد میزد محسسسن محسسسسن دوستت دارم و کلی از دستش خندیدیم و فرداش از صبح که از خواب بیدار شد به بابایی گفت من دلم واسه محسن تنگ شده من محسنو میخوام خلاصه اونقدر بیتابیه محسنو کرد که مجبور شدیم زنگ بزنیم به عمو حمید و ازش خواستیم به جای محسن یگانه باهاش حرف بزنه ولی تا عمو حمید اسمشو پای تلفن صدا کرد سریع شناختشو گفت این که محسن نیست این عمو حمیده خلاصه آخرش مجبور شدیم زنگ زدیم به کیوان پسر عموی بابایی و خوشبختانه از اونجایی که زیاد صدای کیوانو نشنیده بود به جای مسن یگانه کلی باهاش حرف زد و چه ناز و عشوه ای که پای تلفن واسه کیوان نداشت و آخرشم محسنو دعوت کرد خونمونو به اتاق خودشو و بازی با اسباب بازیهاش

چند روز پیش برای افتتاحیه ی فست فود یکی از دوستامون رفته بودیم ،برای بارسین نوشابه آوردن و از اونجایی که بارسین اصلاً نوشابه نمیخوره من با قاطعیت گفتم ممنون بارسین نمیخوره و اون با قاطعیت در ادامه جواب من گفت چرا میخورم و باز هم من خجالتتت و اینکه بعد از چند جرعه نوشیدن به دوستش یاد داد که اول نوشابه رو توی دهنت تکون بده بعد که گازش رفت قورت بده تا گلوت نسوزه و این هم یک راه حل بارسینیییییییییییی

اینروزا بارسین خانم  تو خونه به تمییز خانوم معروف شده مدام در حال دستمال کشیدن میزها و عسلی ها و هر شیشه ای که میبینه و وسایل خونه ست به محض اینکه آب جایی میریزه میگه مامان آب ریختم  دستمال بده تمییز کنم به نظر من این خیلی خوبه که مسئولیت کاراشو خودش به عهده میگیره منم استقبال می کنم و اصلا بهش نمیگم نه ، نمیخواد ، خودم تمییز می کنم یا اینکه تو نمیتونی تمییزکنی ، بهش دستمال میدم خودش تمییز کنه ولی یه وقتایی که دیگه تمام وسایل خونه رو خیس میکنه اونوقته که قاطی میکنمو  بعلهههه.....

پنج شنبه ها که میریم پیش مامان جون به قول بارسین پارک مامان جون تا میرسیم میره کنار سنگ مزار مامانم و به عکسش نگاه میکنه و میگه سلام مامان جون و براش صلوات میفرسته و آب میریزه روی سنگ  

یکی دیگه از سرگرمی های اینروزا اینه که خیلی دوست داره موهای منو و هر کی که اجازه بده رو شونه کنه بمحض اینکه بشینم تلویزیون ببینم میره شونه رو میاره موهامو شونه میزنه بعد هم خیلی با مزه میگه خوشگل شدی

من عاشق لواشکم و بارسین از من بدتر، موقع تماشای تلوزیون کنار هم میشینیمو لواشک میخوریم خلاصه خیلی میچسبه مادر و دختری با هم فیلم ببینیم و لواشک بخوریم ( تشکر ویژه از رضوان جون بابت لواشکای خوشمزش)

توی مهدشون عاشق یکی از دخملای خوشگل مهدشونه به اسم آنیا و خیلیی مصمم میگه که آنیا دختره منه . چه احساس مسئولیت عجیبی هم نسبت به آنیا جون داره و تقریباً میشه گفت بیشتر به عشق اون میره مهد و میگه دخترم منتظرمه داره گریه میکنه من باید برم

در تمام طول مسیر خونه تا مهد همه ی شعرایی که بلده رو باید دوتایی با صدای بلند بخونیم و وقتی رسیدیم سر کوچه مهد هر کجای شعر باشیم میگه مامان بسته دیگه رسیدیم

شعر ای ایران ای مرز پر گهر رو کامل بلده و خیلی محکم و خوشگل میخونه و موقع خوندن دستشو میزاره روی قلبشو بلند میخونه

تو این مدت کلی مهمونی رفتیم و مهمون داشتیم. شب یلدا خونه​ی دایی رضا بودیم خیلی شب خوبی بود و خوش گذشت و هم خنده داشتیم و هم به یاد مامان جون و جای خالیش گریه.

دیگه اینکه تو این مدت چند بار بارسینو بردیم سرزمین عجایب که بازی کرد و خوش گذروند و اینکه یک بار هم از طرف مهد رفتن قلعه سحر آمیز

از پروژه های بعدی که دارم و منتظر هستم تا هوا بهتر بشه اجراش کنم :

1-کلاس موسیقی (البته توی مهدشون باهاشون کار میکنن ولی دوست دارم بصورت خصوصی و جزء برنامه های ثابتش بشه و دارم بین موسیقی پارس و سودابه سالم فعلاً فکر میکنم و احتمالاً با یکی از این دو تا شروع کنیم)

2- کلاس استخر که اون هم احتمالاً استخر ناوا رو انتخاب کنیم.

و اینکه روزهای سرد زمستونی و داریم پشت سر می زاریم تا یه بار دیگه برسیم به بهار الان سومین  زمستونی هست که باهم داریم میگذرونیم انشالله ١٢٠ تا بهار و زمستون ببینی نفسم

و دیگه خیلی چیزهای دیگه هست که یادم نمی مونه تمامش تو ذهنم بایگانی میشه تا بعدها خودم برات تعریف کنم عشقم دوست دارم فرشته زندگیم

مامان فدای همه ی شیرین زبونیها و کارهای قشنگت که هر روز خواستنی تر و شیرینتر میشی نفس من!

 

با تو انگار تو بهشتم

با تو پرسعادتم من

با تو من مالک دنیام

با تو در نهایتم من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

علی
4 بهمن 92 17:08
بسیار خوش حال شدم از برنامه های بارسین جونم و خواهش میکنم بارسین را به فراگیری زبان english تشویق کنید.
یلدا
8 بهمن 92 14:54
خدارو شکر که بارسین داره پیشرفت میکنه با داشتن مادری مثل شما بایدهم موفق باشه منم خیلی خوشحال شدم و آرزوی سلامتی میکنم
نیلوفر
26 اسفند 92 8:18
ای جاااااااااااااااااانم وااااای ویدا خیلی بزرگ شده و زیباتر این بارسین کوچولوی ما دلم براش تنگید