زندگی من
سلام نیاز مادر
سلام بارسینم
امروز 45 ماه و 16 روز تمام است که دارمت
همه ی هستی من
من در تو گم شده ام
من بی تو یعنی هیچ
تمام این روزها که با تو گذشت
یکتا بود عجیب بود و شیرین
نگاهم میکنی و مرا میکشی و لبخند میزنی
دلفریب من
دیوانه ات شده ام
دیگر من، من نیستم
منی دیگر شده ام
که تنها هیچم و با تو همه چیز
بمان با من مادر
بمان و بخند برایم
بمان و بخند و در آغوشم آرام بگیر
که آرام گرفتنت بعد از آن بغض های کودکانه مادریم را کامل میکند.
من با تو طعم زندگی را چشیدم
من با تو بودن را فهمیدم
تو را سپاس که کاملم کردی......
بارسین ما در آستانهی چهار سالگی چهارمین نوروزش روتجربه کرد و البته امسال کاملاً هوشیارانه نوروز رو لمس کرد و فهمید. یک هفتهی آخر مشغول درست کردن هفت سین بودیم و با کمک دخملی و بابا پژمان تونستیم یه هفت سین خوشگل درست کنیم.
وقتي صداي دلنشين خنده هايت را ميشنوم
وقتي مامانی صدايم ميكني
دنيا مال من ميشود
خوش به حال من كه تو را دارم
خدايا شكرت
یه روز بهاری خیلی گرم و اب بازی در حیاط خونه به همراه کیان عزیز و باران جون
و اما شروع مهد کودک اون هم بصورت تمام وقت از ساعت 10 صبح تا 3 بعد از ظهر و این هم نماد مهد کودک که عکس دخمل خوشگل من وسطش چاپ شده
و اینم ببعی خانم
آویسا جون ،دخمل عمه نگار که تو ایام عید بدنیا اومد (قدمش مبارک باشه)
فکر نکن تو دنیا تنهایی ،فکر کن که یه تنها هست که تو براش یه دنیایی
عاشقانه دوستت دارم