یک سال گذشت ولی بدون مامان جون
غفلت کرده ای مادر ....
پشت این قلب عاشق
فرزندت آرام آرم جان میسپارد .......
و تو .. و تو ...
فراموش کردن را به او نیاموخته بودی !!!!!
آری تمام دردهای دنیا اندازه یک لحظه درد بی مادری نیست ..........
چقدر سخت است فراق کسی که یاد و روحش همیشه در کنار ماست و او خود نیست.
واقعاً یک سال گذشت ؟
بله یک ساله که عمارت پدری ام ، عطر مادری ندارد ،عکست را نگاه میکنم ،آخ که این عکس پیر نمی شه اما پیرم میکنه.....
یک سال میگذره و میسوزم و به هر جا نگاه میکنم، خاطره ای باهاش دارم ،یک ساله که سنگ صبورمو از دست دادم ،یکساله که دلتنگی های غروب پنج شنبه ها رو با بودن در کنار مزارش سپری میکنم و در نهایت ناباوری باورم شده که اون دیگه نیست، دیگه نمیاددددد
دلم میخواد داد بزنم که چقدر دلم برای صدات و اون ویدا گفتنات ،برای حرفاتو مدل نصیحت کردنات، برای با هم بیرون رفتنا ،برای دسپختت ،برای بوی تنت ،برای دستات ،برای خنده هات تنگ شده مامانم ،چقدر دلم میخواد به اندازه ی شرمی که در تمام سنم برای بوسیدنت داشتم ببوسمت ،چقدر دلم بغلتو میخواد مامان ، چقدر دلم میخواد بارسین یه بار دیگه مامان جونشو صدا کنه و در جوابش جون دل مامان جون بشنوه ،چقدر دلم برات توی این یک سال تنگه مامان ،خیلی حیلی ....
آخ مامانم دوست دارم تو رو داشته باشم حتی توی خواب .....
خورشید مرده بود آن روز (نوزدهم بهمن ماه سال ١٣٩١)
و هیچ کس نمیدانست که نام آن
گل زیبا که ناخواسته پرپر شد و از قلب ها گریخت
مادر مهربان من بود!
روحش شاد.