اولین سفر بارسین به شمال
بر ماسه ها نوشتم
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار
(چهارشنبه 14 تیر 1391 - بارسین جونم یک سال و یازده ماهشه) این اولین سفر دخمل مامانی به شمال بود که به همراه مامان جون و بابا جونو خاله ندا و مهدی پسر خاله و خاله الهام و عمو حمید رفتیم حدودای ساعت 6 بعد از ظهر راه افتادیم و ساعت 12 شب بود که رسیدیم محمودآباد ، بارسین جونم حسابی تو ماشین همکاری کردو از ساعت 8 شب توی ماشین خوابید و وقتی که رسیدیم بیدار شد البته چند بار حسابی مامانیو خسته کرد از بس که فقط میخواست تو بغل من باشه و بغل هیچ کس دیگه نمیشست ولی با همه سختیها و راحتیهاش رسیدیم و حسابی به عشق مامی خوش گذشت و از همه بهتر وقتی بود که بارسینم تو آب دریا بازی میکرد و میخندید و وقتی موجها به سمتش می اومدن فرار میکرد بیرون از آب و بلند بلند میخندید خلاصه کلی با خنده هات اون روز من هم خندیدمو حسابی با بابایی توی آب توپ بازی کردی.